۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است




ازمسائل مهم و حزن‏انگیز زندگى فاطمه (س) که در عین حال نکته‏آموز و سازنده است مسأله مظلومیت فاطمه (س) است. او مظلومه‏اى است فداکار، و شهیده‏اى است مظلوم. او و خاندانش از پدر و همسر عمرى براى مردم کار کردند و مردم را به سر و سامانى رساندند، از بدبختى نجات شان دادند و امروز توسط همان مردم صدمه خوردند .
مردم آن روزگار قبل از اسلام چه داشتند؟ و امروز از مدنیت واخلاق و حتى زندگى چه دارند؟ و آنچه بود از برکت چه کسى بود؟ جز از برکت اسلام و قرآن؟ و جز از راه پدر و همسرش؟ و امروز سرنوشت فاطمه (س) به جائى رسید که از همین مردم کتک مى‏خورد و به بستر مى‏افتد.
از نظر ما فاطمه (س) از على (ع) هم مظلوم‏تر است. زیرا او مرد بیرون بود و با صحابه راستینى چون ابوذر و سلمان و عمار و مقداد و کمیل هم سخن و آشنا. آنها در بسیارى از موارد به پاخاسته و از حق دفاع مى‏کردند. اما درباره فاطمه (س) مسأله چنین نبود. او در جامعه کمتر ظاهر مى‏شد. عزادار بود حامله بود. و کتک خوردن و به خاک افتادن او، آن هم در خانه خود مسأله دردناکى است. بویژه که او نسبت به غیرت على (ع) آگاه است و مى‏داند که على (ع) از تماشاى آن صحنه چقدر زجر مى‏کشد.

مصائب وارده

فاطمه (س) در عمر کوتاهش با مصائب بسیار مواجه شده، مصائبى بودند که اگر بر کوه وارد مى‏آمدند آنها را از هم مى‏پاشاندند. ما را توان آن نیست که مشکلات و مصائب او را لیست کنیم. ولى به عنوان ذکر مورد چند نمونه را معرفى مى‏کنیم:

1- مرگ رسول خدا:

که پیامبر عزیزتر از جانش بود و وقتى که از دنیا رفت همه زندگى در برابر چشمانش تیره و تار شده بود. او اوقات خود را به گریه و اشک ریزى مى‏گذراند و بزحمت مى‏توانست آرام بگیرد. رسول خدا (ص) از قبل او را تسلیت داد و از چهره‏هاى مهم تسلیت او این بود که به او خبر داده بود نخستین کسى است که به او ملحق مى‏شود وفاطمه (س) از شنیدن آن خوشحال شد و خندید. [9]
رسول خدا (ص) به او در مرض فوق فرموده بود: فاطمه جان! گریه مکن، در مرگ من صورت خود را مخراش، گیسوان پریشان نکن، واویلا مگو، مجلس گریه و نوحه سرائى برپا مکن... و بعد فرمود خدایا اهلبیتم به تو مى‏سپارم...[10]

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۴ ، ۰۹:۵۳
HA66 kazemi





من دخترم!آنقدر زیبا که از دیدنم خسته نمی شوی

من دخترم!آنقــدر مهربان که ندیده ای

من دخترم!با چشمانـی درخشان

من دخترم!مادری فداکار بر بالین کودک

من دخترم!برای آرامش آفریده شده ام

من دخترم!اشک هایی دارم به اندازه ی دریا و حرف هایی دارم گاهی بزرگتر از آسمان

من دخترم!به شکل ماه و گاهی نورانی تر

من دخترم!مخلوقی عزیز در نگاه پیامبر (ص)

من دخترم!همانی که بهـش میگی ضعیفه

من دخترم!فقط به جُرم دخــتر بودن!

بدان زَن ظریفهـ نه ضَعیف...
ضَعیف مَردیه که نمی تونه یک سآعت،چِشم و دِلِشو نگه دآره!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۴۶
HA66 kazemi

خواهرم ،


اگر به این روز اعتقادی نداری ،


گِله ای نیست.

.

.

.

همینطور ادامه بده...





۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۴۳
HA66 kazemi



مگر این معشوقه دلبری می داند؟

مگر این چادری عهد قجر عشوه هم می فهمد؟

با دو جمله میتواند بکند مست دلی؟

با نگاهی همه فرهاد کند؟همه مجنون بشوند؟

هیچ می داند او؟ تو بگو اصلا نازی به صدایش باشد؟

چشمک پر هوسی می فهمد؟

جلوه ی تن، رخ زیبا و ادا ملتفت است؟

هیچ از لذت خندیدن و مستی داند؟

تاب گیسو بلد است؟

من همه اش زیر لبم خندیدم

او چه داند تو چگونه دل ما را بردی؟

او چه داند که زن و گوهر هستی چه بود ؟

یاد دیدار نخستت بودم

با همه سادگی و حجب و حیا می رفتی

نه نگاهت به کسی ،نه زدی چشمک و نه خنده ی بی جا نه سخن

نه تنت جلوه گر و عشوه کن مردی بود

نه صدایت نازک

به همین سادگی و زیبایی دل من را بردی

هر فرشته به تو مبهوت شد

هر ملک گرد تو می چرخید و

ماه بـــــانو، عســــــل چادریم

ای به قربان حیایت خانوم

مرد اگر مرد بود

لذت او عفت توست

چلچراغ نفسش چادر توست

ای به قربان حجابت بانو

این را خوب بدان

همه ی عشق من از چادر توست...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۳۷
HA66 kazemi


وقتی آن دختر مانتویی میخرد که استین هایش حریر است...
من عاشق پوشیدن ساق دست هایم هستم!


وقتی آن دختر موهایش را به هزار رنگ در می آورد و از زیر شالش پریشان می کند...
من روسری ام را لبنانی می بندم!


وقتی آن دختر برای جلوه برجستگی های بدنش، جلوی مانتو اش را باز می گذارد...
من مانتویی میپوشم که وقارم را حفظ کند!


وقتی آن دختر ساق پایش را با ساپورت بیرون می اندازد...
من برای نجابتی که باید در وجودم باشد لباس مناسب می پوشم!


وقتی آن دختر با آرایشی غلیظ و لب های پروتز کرده بیرون می آید...
من صورتی معصوم ، ساده و مهربانی دارم!


وقتی آن دختر پاتوقش پارتی ها و مهمانی های مختلط است...
من به گلزار شهدای گمنام میروم و آرامش میگیرم!


وقتی آن دختر با مردان نامحرم در حال خوشگذرانی و گناه است...
من همه ی عشقم برای همسرم است!


وقتی آن دختر برای به روز بودن هر لباسی رو می پوشد...
من چادری مشکی و با وقار بر سر دارم!


وقتی آن دختر خود را دآف خطاب می کند...
من میخواهم خانوم باشم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۳۴
HA66 kazemi